بسیج مدرسه عشق
بسیج مدرسه عشق

بسیج مدرسه عشق

ما خواستار استیضاح وزیر ارشاد هستیم

اپرای عاشورا در تالار وحدت تهران اجرا گردید که در این اپرا با تک خوانی  خواننده زن به حرمت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اهانت شد  .این کار با مجوز مراد خوانی و با سکوت معنا دار وزیر ارشاد همراه بود که البته اولین بار هم نیست !!! 

این وزارتخانه اعتقادات مردم را به باد تمسخر گرفته و تعجب ما از سکوت نمایندگان مجلس است .

 به گمانم مسئولین وزارت ارشاد هنوز نمی دانند و برای آنها این احکام را می گذارم که بخوانند و به گناهان خود آگاه شوند و بیش از این جامعه را به ابتذال نکشانند احکام خوانندگی زنان ازدیدگاه مقام معظم رهبری :

س: آیا جایز است مردى غناى زن اجنبیه را به قصد لذت بردن از حلال خود گوش کند؟ آیا غناى زن براى شوهر و بر عکس جایز است؟ و آیا این گفته صحیح است که شارع مقدس غنا را به علت ملازمت آن با مجالس لهو و لعب و عدم انفکاک از آن دو حرام کرده و تحریم غنا ناشى از تحریم آن مجالس است؟

ج: گوش‌ دادن به غنا که عبارت است از ترجیع صدا به نحوى که طرب‏انگیز و مناسب با مجالس لهو و گناه باشد، مطلقاً حرام است، حتّى غناى زن براى شوهرش و بالعکس و قصد لذت بردن از همسر، استماع غنا را مباح نمى‏کند و حرمت غنا و مانند آن، با تعبّد به شرع ثابت شده و از احکام ثابت فقه شیعه محسوب مى‏شود و دائر مدار ملاکات فرضى و آثار روانى و اجتماعى نمى‏باشد، بلکه تا زمانى که این عنوان حرام بر آن صدق کند، حکم آن حرمت و وجوب اجتناب به‌ طور مطلق است.

 

س: گوش‌دادن به صداى زن هنگامى که شعر و غیر آن را با آهنگ و ترجیع مى‏خواند، اعم از اینکه شنونده، جوان باشد یاخیر، مذکر باشد یا مؤنث چه حکمى دارد؟ و اگر آن زن از محارم باشد، حکم آن چیست؟

ج: اگر صداى زن به‌صورت غنا نباشد و گوش‌دادن به صداى او هم به قصد لذت و ریبه نباشد و مفسده‏اى هم بر آن مترتّب نگردد، اشکال ندارد و فرقى بین موارد فوق نیست.

 

س: اجراى کنسرت توسط زن براى زنان با علم به اینکه گروه نوازندگان نیز زن هستند، چه حکمى دارد؟

ج: اگر اجراى کنسرت به‌صورت ترجیع لهوی (غنا) باشد و یا موسیقى که نواخته مى‏شود از نوع لهوى مضل عن سبیل الله و مناسب مجالس گناه باشد، حرام است.

ما وبلاگ نویسان فسایی خواستار استیضاح وزیر ارشاد هستیم .

احکام جهاد صادره از سوی مقام معظم رهبری مد ظله العالی

قابل توجه کسانی که می‌گویند؛ وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد...

تاکنون امام خامنه‌ای امر به چه جهادهایی فرمودند:

1. جهاد علمی 
من عقیده ام این است که کار علمی در دانشگاه و در کشور باید جهادی باشد. کار علمی جهادی انجام بگیرد. (92/5/6)
یکی از انواع جهاد با نفس هم این است که شما شب تا صبح را روی یک پروژه تحقیقاتی صرف کنید و گذر ساعات را نفهمید.(89/4/2)
 
 
2. جهاد اقتصادی.
امروز هر کسی بتواند به اقتصاد کشور کمک بکند، یک حرکت جهادی انجام داده است.(94/1/1)
 
 
محصولات داخلی را مردم مصرف کنند. نروند دنبال این نشانه ها. حالا مد شده است بگویند برند است، برند فلان. برندارد چیست! بروید سراغ مصرف تولیدات داخلی. آن چیزهایی که مشابه داخلی دارد، متعصبانه و با تعصب تمام، ملت ایران، خارجی آن را مصرف نکنند.(93/11/29)
 
 
3. جهاد فرهنگی.
 
واقع قضیه این است که کارزار فرهنگی از کارزار نظامی اگر مهم تر نباشد و اگر خطرناک تر نباشد، کمتر نیست. این را بدانید؛ واقعا یک میدان کارزار است اینجا. (92/9/19)
 
4. جهاد سیاسی 
یک جهاد بزرگ در مقابل ملت مسلمان است. این جهاد لزوما جهاد نظامی نیست؛ جهاد سیاسی است... (87/7/10)
 
باید احساس وظیفه را فراموش نکنیم. مجاهدت را فراموش نکنیم؛ جهاد در صحنه های مختلف، وظیفه ماست و ضامن پیشرفت و پیروزی ماست. در صحنه سیاسی هم جهاد هست... (86/5/28)
 
 
 
5. جهاد تشکیل خانواده و فرزند آوری. 
مساله جمعیت. یکی از خطراتی که وقتی انسان درست به عمق آن فکر میکند، تن او می‌لرزد، این مساله جمعیت است... یعنی مساله جمعیت از آن مسائلی نیست که بگوییم حالا ده سال دیگر فکر می کنیم؛ نه، اگر چند سال بگذرد، وقتی نسلها پیر شدند دیگر قابل علاج نیست. (92/9/19)
 
فرزند آوری یکی از مجاهدتهای زنان و وظائف زنان است. چون فرزند آوری در حقیقت هنر زن است؛ اوست که زحماتش را تحمل میکند، اوست که رنج هایش را میبرد، اوست که خدای متعال ابزار پرورش فرزند را به او داده است. (92/2/11)

لبیک یا خامنه ای

نامه یک روستایی ساده دل به رییس جمهور...


یکی دو ساله حال ما بهتره 
خدا وکیلی خیلی خوش میگذره 

نعمت ما فت و فراوون شده 
اوضاع دهکده دگرگون شده 

درختا بیشتر میزنن جوونه 
آفتاب دیگه پوستو نمیسوزونه 

یونجه کمتر میخوره الاغم 
دیگه مریضی نمیاد سراغم 

شیر بزا و گاوا بیشتر شده 
محصول باغا دو برابر شده 


مردم میگن هرچی به ما رسیده 
از برکت این دولت جدیده 

دوباره کاغذ و قلم به دستم 
کنار جوب مزرعه نشستم 

مینویسم از یه ده خیلی دور 
یه نامه ای واسه رئیس جمهور 

مینویسم تو این خطوط بالا 
اول نامه بسمه تعالی 

منم تقی پسر رقیه بیگم 
آقای روحانی سلام علیکم 

سلام رئیس جمهور خوب و دلسوز 
حلال مشکلات ما تو صد روز 

تاج سر عزیز خوبه حالت؟ 
معتدل هنوز اعتدالت؟ 

قربون اون تدبیر و اون امیدت 
قفلای ما فدا سر کلیدت 

جان خودم تو خیلی مردی والا 
تو اقتصاد معجزه کردی والا 

هیچ خبری نیست دیگه از تورم 
دیگه فشاری نیست روی مردم 

تو دیوار تحریمارو شکوندی 
ترک چیه تو اصلا ترکوندی 

تو مملکت هیچی دیگه گرون نیست 
هیشکی عزادار خرید نون نیست 

فضای اقتصادی سالم شده 
قیمتا شیبش چه ملایم شده 

مدیرا جون میدن همه واسه تو 
همه حساب میبرن از داس تو 

دور و برم نشستن این جوونا 
اینم دو جمله از زبون اونا 

قربون کابینه کار درستت 
لایک تموم مملکت تو پستت 

شما آناناس همه ما شلغم 
تیپ بنفش خفنت تو حلقم 

این جوونا خیلی هواتو دارن 
تو فیسبوکت همش کامنت میذارن 

من که از این بازیا یاد ندارم 
تو این چیزا اصلا سواد ندارم 

تبلت و لپ تاپ نمیدونم چیه 
وایبر و واتس آپ نمیدونم چیه 

رایانه که باعث علافیه 
همینکه یارانه داریم کافیه 

تا قرون آخرشم میگیریم 
قطعش کنی دق میکنیم میمیریم 

بهترشده اوضاع اقتصادی 
با اون سبد آخریه که دادی 

مرغش میداد یه خورده طعم لاستیک 
سبد نداشت که ریخت توی پلاستیک 

هنوز یه خورده موقع مصرفش 
یاد میکنیم از خاطرات صفش 

راستی چطوره احوال داداشی؟ 
همونی که هرجا میره باهاشی؟ 

حواشو داشته باش به هر قیمتی 
حتی شده با اموال دولتی 

سفر اگه خواستی بری به خارج 
اونم ببر بی خیال مخارج 

هرجا که هستی کنارت میشینه 
کور بشه هرکی نتونه ببینه 

هرچی بشه شما با هم داداشین 
باید هوای همو داشته باشین 

دلم شده برای دیدنت تنگ 
راستی شما حقوقدانی یا سرهنگ؟ 

اصلا ولش کن این چیزا به ما چه 
گونه تو خوراک چند تا ماچه 

دیدن تو باعث خوشحالیه 
اگرچه که خزانه تون خالیه 

مردم ما دوستت دارن حاج حسن 
یه وقتایی بیا به ما سر بزن 

بذار که بنزای ضد گلوله 
یه بار بیفتن توی چاله چوله 

بزن کنار چندتا محافظاتو 
تا ببینیم یه گوشه از عباتو 

بیا خودم واکس بزنم به کفشت 
فدای اون کباده بنفشت 

پسرداییم که اسمشم جواده 
همش فقط به فکر انتقاده 

با اینکه خیلی خیلی بی سواده 
منتقد اوضاع اقتصاده 

میگه چرا گرونیه تو ایران؟ 
انگاری تازه رسیده به دوران! 

طرفدار حقوق مردم شده 
دوساله که شناسنامش گم شده!!! 

مثل تو عشق سعدی و حافظه 
اگرچه هست یه خورده کم حافظه 

همش میگه هوای کشور پسه 
واسه فرهنگ ما دلواپسه 

نمیدونه کار تو رو حسابه 
خبر نداره اعصابت خرابه 

برای تو درست کرده مشکل 
مرتیکه لبو فروش بزدل!!! 

میگه مذاکرات بوده بی ثمر 
فکر میکنه هنوز به عصر حجر 
غصه دین دیگرانو داره!!! 
شغل که نداره صبح تا شب بیکاره! 

میگه همه باید باشن خوش اخلاق 
حتی اگه شده به زور شلاق 

هیشکی نباید کار زشتی کنه 
میخواد به زور ما رو بهشتی کنه 

میگه پلیسا باید اقدام کنن 
فکری واسه اجرای اسلام کنن 

باید باهاش یه خورده صحبت کنی 
بلکه شما اونو نصیحت کنی 

حرفای اون به مفت هم نمی ارزه 
همش میگه از ترس داره میلرزه!!! 

من و سه تا عموم و چار تا عمم 
بهش میگیم خب برو به جهنم 

اینجوری حرف زدن اصلا یعنی چی؟ 
انتقاد از کار حسن یعنی چی؟ 

کار حسن بدون انتقاده 
انتقاده به احمدی نژاده!!! 

راستی حسن چقدر تو ناقلایی 
میگن که تو رفیق کدخدایی! 

واقعیه حرف اونا حسن جان؟ 
قسم بخور حسن بگو به قرآن 

خوبه دیگه پس همه چی ردیفه 
وقتی کارا دست تو و ظریفه 

من ندیدم تا حالا کدخدا رو 
اما چه خوب شد که داریم شما رو 

همه میگن که کدخدا بی رحمه 
فقط جواد زبونشو می فهمه 

محرما تو هیئتا که رفته 
بحث مذاکراتو یاد گرفته 

میره به کدخدا میگه با خنده 
که آبو روی باغ ما نبنده 

از مشکلات روستا دم میزنه 
میره یکم باهاش قدم میزنه!!! 

جواد میگه ما باید عادت کنیم 
کدخدا هرچی گفت اطاعت کنیم 

چه خوبه که شماها با ما هستین 
چه خوبه که به فکر روستا هستین!!! 

اگر دوباره دیدی کدخدا رو 
تو برسون بهش سلام مارو 

دنبال راه گذر از رکودی؟ 
کاشکی که زودتر به ما گفته بودی 

بنده خودم تو این کارا واردم 
کار نداره میخوای بهت یاد بدم؟ 

مزرعه مشتی کنار روده 
همیشه هم توش پرو سنگ و کوده!!! 

هرکی میخواد شنا کنه توی رود 
اول باید عبور کنه از رو "کود" !!! 

پاچه ها رو یکم میگیری بالا 
دنبال ما زود میدوی تو حالا 
غصه نخور اصلا نداره زحمت 
رد میشیم از روش با خیال راحت. . . 

نامه‌های تکان‌دهنده شهید 17 ساله به مجله «زن روز»


من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره‌ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می‌کنم؛ من می‌روم، ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می‌کنند، بمانند و ...


* نامه اول شهید امیر به مجله زن روز در  3/9/1365

 

به نام خداوند بخشنده و مهربان

خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پربار زن روز؛

 

سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می کنم که در تمام مراحل زندگیتان موفق و موید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما به خاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر کنم. بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریات موسسه کیهان است، اما دلیل اینکه امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته؛ جریان را برایتان بازگو می کنم:

 

من پسری 17 ساله هستم و در خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی می کنم، اما چه ثروتی که می خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می کنند. تازه وقتی هم به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند، زود می خوابند؛ اصلاً در طول روز یک بار از خود سوال نمی کنند که پسرمان (یعنی من)کجاست؟ حالا چه کار می کند؟ با چه کسی رفت و آمد می کند؟ اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیت ها سوءاستفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم.

 

البته این مشکل اصلی من نیست؛ چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام و از اینکه اصلاً به من کاری ندارند که کجا می روم و چه می پوشم و با کی می گردم، تعجب نمی کنم، بلکه مشکل اصلی من از حدود یک سال پیش شروع شد.

 

پدر و مادرم به دلیل اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دختر خاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی می کند، به فرزندی که چه عرض کنم، به سرپرستی قبول کردند (البته لازم به تذکر است که دختر خاله ام همسن خود من است) بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی کرد، به زندگی ای تبدیل شد که دائم در آن سعی در دور کردن هوای نفس داشتم،  با دختری که به مراتب از شیطان پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تر است؛ تنها کارهای دختر خاله ام را در یک جمله خلاصه می کنم: «درخواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره»؛ می دانم که منظور من را حتماً فهمیده اید و لازم به توضیحات اضافی نیست.

 

همان طور که گفتم پدر و مادرم حدود 17 ساعت از روز را در بیرون از منزل بسر می برند، یعنی از ساعت 6 تا 23. من هم از ساعت 7 تا 13 مشغول تحصیل هستم، یعنی حدود 10 ساعت از روز را با دختر خاله ام در خانه تنها هستم و همان طور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمی گذارد، دائماً در سرم فکر گناه را می اندازد و بارها در طول روز از من درخواست گناه می کند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش و حرف های او شوم ، همیشه سعی می کنم خودم را از او دور کنم، ولی او مانند شیطان است که سر راه هر انسانی ظاهر شود، او را به قعر جهنم پرتاب می کند و برای همین است که من از او احتراز می کنم، ولی او دست از سرم برنمی دارد. تو را به خدا کمکم کنید چطور جواب حرف های چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقت ها فکر می کنم که او شیطان است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد.

 

خواهران عزیز! کمکم کنید من چطور می توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او می گویم دست از سرم بردار گوشش بدهکار نیست، هر چه به او می گویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می دهی، اصلاً گوش نمی کند، می ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد، دوست ندارم که تسلیم او بشوم، باور کنید حتی بعضی وقت ها من را تهدید هم می کند و می گوید ...

 

البته فکر می کنم همه این بدبختی ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم، حتماً این مشکل سرم نمی آمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست می کنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و زشت ترین پسر روی زمین بودم، ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد تا قبل از ازدواج پاک بمانم. البته تا حالا که من تسلیم خواهش های او نشده ام، ولی می ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند.

 

خواهران خوبم! کمکم کنید نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این همه آزار ندهد؟ چطور او را مانند یک دختر مسلمان کنم و چطور می توانم طرز فکر و رفتار و عقیده اش را تغییر دهم؟ ضمنا فکر نمی کنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد؛ چون آنها وقت و حوصله فکر کردن به این مسائل را ندارند، تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکس العملی نشان نمی دهند؛ چون رفتار آنها هم در بیرون از خانه دست کمی از رفتار دختر خاله ام در خانه ندارد. امیدوارم که هر چه زود تر من را کمک کنید.

 

خواهران گرامی! جواب نامه ام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید، قبلاً تشکر و سپاسگزاری می کنم.

با تشکر برادرتان امیر....

3/9/65 - ساعت 5/3 بعد از ظهر

 

* نامه دوم شهید امیر به زن روز در 1/10/1365 در آستانه اعزام به جبهه و  چهار روز قبل از شهادتش در عملیات کربلای 4

 

بسم رب الشهدا و الصدیقین

خدمت خواهران عزیز و گرامی ام در مجله زن روز

 

سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم. مدت هاست که منتظر نامه شما هستم، ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکرده ام. البته مطمئن هستم که شما نامه ام را جواب خواهید داد، ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم در این دنیای فانی نباشم.

 

حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه ای نوشتم و گفتم خواهر خوانده ام من را ترغیب به گناه کبیره زنا می کند، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من می گوید: امیر برو به دانشگاه اصلی، وقتت را تلف نکن . من این خواب را از روحانی مسجدمان سوال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از اینکه خدا دست نیاز من را گرفته بود و راهی به روی من گشوده، خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان می دهم تا اگر خوشبختانه شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، این نامه را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.

 

البته من نمی دانم حالا که این نامه من را مطالعه می کنید، اصلاً یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشته ام یا اینکه کثرت نامه های رسیده به شما موضوع نامه من را از خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همان طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدم های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم می شوم، ولی او کور خوانده است. من مدت ها با شیطان مبارزه کرده و خودم را از آلودگی حفظ کرده ام، ولی فکر می کنید که تا کی می توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم، برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم؛ من می روم، اما بگذار این دختر فاسد بماند.

 

من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می کنم. من می روم، ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می کنند، بمانند و به افکار غرب زده خود ادامه دهند. امیدوارم که بزودی از خواب غفلت بیدار شوند. من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است، ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرورانگیز و مست کننده شهادت هم به ما بنوشاند؛ این تنها آرزوی من است.

 

پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال کار در بیمارستان یا مطب خصوصی و یا در مجلس های فساد انگیز بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشته ام. هیچ وقت من محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم؛ چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیده ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند، زندگی آرام و بدون دغدغه من را به طوفان مبارزه با گناه تبدیل کردند، با این همه همان طور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده ام من را به آن تشویق می کرد آلوده نشدم. ضمناً خواهش می کنم به روان شناس مجله بگویید که در نوشته هایشان حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه درست کنید و آن وقت به امید خدا رها کنید، بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند.

 

امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایش می افتد. البته من نمی دانم که این موضوع را خانم روان شناس باید بگوید یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام من را به هر کسی که مناسب می دانید برسانید تا او در مجله چاپ کند.

 

قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد. همان طور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می فرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتم، اگر نامه ای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را می دهم. البته امیدوارم برنگردم چون آن وقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمی گیرم. برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می کنم که همه انسان های خفته مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خوانده ام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست.

خداحافظ و التماس دعا والسلام علی عبادالله الصالحین

برادرتان امیر 1/10/65

 

* پاسخ مجله زن روز به نامه اول شهید امیر در 14/10/136 بدون اینکه از شهادت وی مطلع باشد 

 

بسمه تعالی

برادر گرامی سلام علیکم

حتماً موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید؛ زیرا آگاهی خانواده تان می تواند برای شما موثر باشد.

موفق باشید.

 

* نامه رئیس دبیرستان در 16/10/1365 به مجله زن روز و اعلام خبر شهادت امیر

 

بسمه تعالی

مجله محترم زن روز

 

با سلام، برادر امیر........ در تاریخ  5/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده اند. نامه شهید ضمیمه می شود.

با تشکر
رئیس دبیرستان شهید ..........

16/10/65